رنجیده خاطر. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). مهموم و مغموم و دلتنگ. (ناظم الاطباء) : خلیفه بفرمود تا علم او را در پیش علم سلطان محمد بردند. آن خبر چون به سلطان رسید سخت متأثر شد و کوفته خاطر گشت. (جهانگشای جوینی). چون سلطان عثمان از گورخان دختری خواسته بود و او بدان اجابت نکرده، از آن سبب کوفته خاطر بود. (جهانگشای جوینی). شیخ از آن کوفته خاطر شد. (مجالس سعدی). از تنگی جا درد تو شد کوفته خاطر درد تو و دل در المند از الم هم. واله هروی (از آنندراج)
رنجیده خاطر. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). مهموم و مغموم و دلتنگ. (ناظم الاطباء) : خلیفه بفرمود تا علم او را در پیش علم سلطان محمد بردند. آن خبر چون به سلطان رسید سخت متأثر شد و کوفته خاطر گشت. (جهانگشای جوینی). چون سلطان عثمان از گورخان دختری خواسته بود و او بدان اجابت نکرده، از آن سبب کوفته خاطر بود. (جهانگشای جوینی). شیخ از آن کوفته خاطر شد. (مجالس سعدی). از تنگی جا درد تو شد کوفته خاطر درد تو و دل در المند از الم هم. واله هروی (از آنندراج)
مضطرب. آشفته. پریشان. مغموم. آزرده. (ناظم الاطباء). شکسته دل که استعارۀ مشهور است. (آنندراج). که خاطری رنجیده و آزرده دارد: من شکسته خاطر از شروانیان وز لفظ من خاک شروان مومیایی بخش ایران آمده. خاقانی. گرچه در غربت ز بی آبان شکسته خاطرم ز آتش خاطر به آبان ضیمران آورده ام. خاقانی. اصحاب از تعنت او شکسته خاطر میماند. (گلستان). رجوع به شکسته دل شود
مضطرب. آشفته. پریشان. مغموم. آزرده. (ناظم الاطباء). شکسته دل که استعارۀ مشهور است. (آنندراج). که خاطری رنجیده و آزرده دارد: من شکسته خاطر از شروانیان وز لفظ من خاک شروان مومیایی بخش ایران آمده. خاقانی. گرچه در غربت ز بی آبان شکسته خاطرم ز آتش خاطر به آبان ضیمران آورده ام. خاقانی. اصحاب از تعنت او شکسته خاطر میماند. (گلستان). رجوع به شکسته دل شود
دیوانه وار. (یادداشت مؤلف) : مطربان بینم گریان و ده انگشت گزان رودها بر سر و بر روی زده شیفته وار. فرخی. برفت یار من و من نژند و شیفته وار به باغ رفتم با درد و داغ رفتن یار. فرخی
دیوانه وار. (یادداشت مؤلف) : مطربان بینم گریان و ده انگشت گزان رودها بر سر و بر روی زده شیفته وار. فرخی. برفت یار من و من نژند و شیفته وار به باغ رفتم با درد و داغ رفتن یار. فرخی